۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

گزارشی از مدارس ایران

از دانش‌آموزاني كه بزرگترين آرزويشان،‌ كمتر كتك خوردن و كمتر كار كردن و بيشتر بازي كردن و بيشتر خوابيدن است تا دانش‌آموزاني كه مي‌خواهند ميلياردر شوند؛ از دانش‌آموزاني كه در كودكي پا به پاي بزرگترهايشان مي‌دوندتا کودکانی که هشت ساعت كلاس فوق‌برنامه تنهادلیل بازی‌ نکردنشان است،بیشتر از چند خيابان فاصله نیست.
از جنوب شهر تا شمال‌شهر نه تنها چهره خيابان‌ها، مغازه‌ها، خانه‌ها عوض مي‌شود؛ نه تنها ماشين‌هاي اوراقي به ماشين‌هاي لوكس آخرين مدل تبديل مي‌شوند، در مدرسه‌ها نيز همه چيز تغيير مي‌كند، اندازه مدرسه‌ها بزرگ و بزرگتر مي‌شود، ظاهر مدرسه‌ها به جاي آجرهاي كرم‌ـ‌قهوه‌اي كه رنگ زندگي ساكنان جنوب شهر است به رنگ رنگارنگ زندگي ساكنان شمال شهر درمي‌آيد.
به گزارش ايلنا، وقتي در جنوب شهر در مدرسه‌اي را مي‌زني و مي‌گويي خبرنگار هستم به اميد اينكه بتواني دردي را دوا كني با استقبال گرمي روبرو مي‌شوي اما در شمال حتي بدون وقت قبلي نمي‌تواني از ورودي مدرسه بگذري. وقتي با دانش‌آموزان كلاس‌هاي پرجمعيت جنوب شهر صحبت مي‌كني دلت به حال خودت مي‌سوزد كه چرا نمي‌تواني دست آنها را براي رسيدن به آرزوهايشان بگيري، كودكاني كه آلودگي را بزرگترين مشكل ايران مي‌دانند و دل نگران كودكان فلسطين هستند، كودكاني كه آرزويشان اين است پدرشان اعتياد را ترك كند، كمتر كتك بخورند، كمتر كار كنند، بيشتر بخوابند، بيشتر بازي كنند، كودكاني كه نمي‌فهمي استقبال گرم آنها از مهرباني است يا از احتياج.
معلمشان مي‌گويد: اگر از مشكل اين قشر بخواهيد يا با تك‌تكشان صحبت كنيد، چهل دانش‌آموز با چهارصد مشكل كه همه متاثر از مشكلات اقتصادي است،‌مي‌گويد: از اين چهل نفر پدر پانزده نفر آنها معتاد است و مادرانشان كارگري مي‌كنند، خودشان نيز بعد از مدرسه پابه‌پاي والدينشان كار مي‌كنند. وقتي معلم سر كلاس‌ از آنها پرسيد: به پدر و مادرتان كمك مي‌كنيد؟ در ميان هم همه‌ي دانش‌آموزان و توضيح دادن كارهاي مختلف يكي گفت:" حمالي." معلمشان هم به اندازه من تعجب كرد، پرسيد:‌مجتبي يعني چي؟ گفت:" خانم اجازه كمك بابام حمالي مي‌كنم." پرسيدم: يعني دقيقا چه كار مي‌كني؟ چه سئوال مسخره‌اي پرسيدم.
او معني «حمالي»‌ را كامل مي‌دانست، كاملا آن را حس كرده بود، گفت:" با بابام مي‌ريم در كار خونه كاميون‌ها رو بار مي‌زنيم." معلمشان مي‌گويد: پارسال شاگردي داشتيم كه دزدي مي‌كرد و بدتر از آن از دزدي خجالت نمي‌كشيد، و جالب اينجانست كه براي باقي بچه‌ها هم اين كاملا عادي بود. مثلا وقتي حضور غياب مي‌كردم و مي‌گفتم: اصغر. يكي جواب مي‌داد: اجازه، ديروز يه مرغ دزديده گرفتنش، همين.
معلمشان مي‌گويد: نمي‌شود زندگي چهل نفر اين كلاس را من درست كنم و 500 نفر اين مدرسه را مدير؛ دولت هم بايد اين جا سهمي داشته باشد، دولتي كه اكنون تنها شهريه مدرسه را براي اين قشر رايگان كرده است و قشري كه هزار تومان برايش صد هزار تومان است. هزينه دفتر و كتاب و بيمه بر عهده خودشان است كه بيشتر از ده هزار تومان مي‌شود، ده هزار تومان اين جا پول زيادي است، خانم. با شيوه جديد آموزشي هر دانش‌آموز بايد يك پوشه داشته باشد.
ما براي اين كه بتوانيم پوشه را ارزان‌تر بخريم عمده خريديم، نزديك دو هفته است كه بايد نفري هزار تومان براي اين پوشه بياورند،‌اما هنوز نصف كلاس نياورده‌اند، من هم وقتي زندگي‌شان را مي‌دانم، نمي‌توانم به زور پول بگيرم.
معلم شاگردي را نشانم مي‌دهد، تنها شاگردي كه لباس فرم ندارد و مي‌گويد: مادرش گفته هنوز نتوانسته پول جمع كند تا برايش لباس بدوزد.
آموزش و پرورش برگه‌هايي را به نام كمك به مدرسه، به مدارس دولتي مي‌فرستد تا خانواده‌هايي كه امكان مالي بالاتري دارند، براي توسعه مدرسه به مدرسه كمك كنند، معلم اين مدرسه مي‌گويد: آموزش و پرورش اين برگه‌ها را به اين مدرسه هم كه تك‌تك‌ دانش‌آموزانش نيازمند هستند مي‌فرستد اما خوشبختانه مدير اينجا برگه‌ها را توزيع نمي‌كند،‌حتي هماهنگي‌هاي لازم را براي جمع‌آوري كمك همكاران مي‌كند، تا قبل از عيد بتواند براي همه دانش‌آموزان لباس عيد بخرد. او مي‌گويد: اين وظيفه مدير و وظيفه ما نيست، وظيفه دولت است كه چون انجام نمي‌دهد،‌ما انجام مي‌دهيم.
بدترين روز اين مدرسه، روز معلم است. روزي كه نيمي از بچه‌ها با خجالت سر كلاس مي‌آيند، مي‌گويد: از يك هفته قبل از اين روز به بچه‌ها مي‌گويم همه بايد به من نقاشي هدیه بدهند، اما وقتي روز معلم وارد كلاس مي‌شوم، جو سنگين كلاس، گردن‌های خم شده از شرم و بغض‌هاي فروخرده، اشكم را درمي‌آورد. برخلاف خانم معلمي كه يا از حس زنانه يا از دردي كه سال‌ها دردش ساعت‌ها حرف براي گفتن داشت، آقاي مدير سكوت مردانه‌اي داشت كه شكستنش سخت بود و وقتي تمام انرژي‌ام را برايش صرف كردم بيش از دو سه جمله جواب نگرفتم، او گفت: خودتان كه مي‌بينيد، تمام مشكلات ناشي از مشكلات اقتصادي است، دانش‌آموزان اين جا كساني هستند كه علي‌رغم اين همه مشكل و درس نخواندن درسشان خوب است، اگر مشكل نداشتند و تمام وقت منزلشان را با فكر آسوده درس مي‌خواندند بهترين بودند.
مدير مدرسه مي‌گويد: پدر و مادرهاي اينها يا كمترين تحصيلات را دارند و يا بي‌سوادند و در بي‌پولي و اعتياد هم دست و پا مي‌زنند اين دو مشكلاتي است كه باعث فقر فرهنگي فرزندان اين قشر شده، فرزنداني كه همين فقر فرهنگي باعث مي‌شود تعداد كمي از آنها به آرزوهاي كودكي‌شان برسند و دكتر و مهندس شوند.
او مي‌گويد: به معلمان پيماني اجازه كار ندادند و معلمان قراردادي هم محدودند، اين جا معلم، تمام دروس بچه‌ها يك نفر است، تصور كنيد كه در اين مدرسه پسرانه، حتي معلم ورزش آنها هم معلم خودشان است، يك خانم. او مي‌گويد: ما هر كاري در توانمان است مي‌كنيم، نمي‌شود اين بچه‌ها را ديد و ساكت نشست اما كاش مسئولان هم هر كاري در توانشان بود مي‌كردند؛ يكي از دانش‌آموزان ما دو روز است سرما خورده قرار اين است كه تا گواهي پزشك نياورند كه آنفلوآنزاي خوكي نيست كلاس نروند، امروز مادرش آمده و مي‌گويد: بيمه نيستيم، پول هم نداريم براي دكتر، تا وقتي حالش خوب نشده مدرسه نمي‌آيد.
مدير مدرسه مي‌گويد: چطور مي‌توان به چنين خانواده‌هايي در سطح كلان كمك نكرد؛ دانش‌آموزان ما به مدرسه كه مي‌آيند كاملا مشخص است كه گرسنه هستند، اي كاش دست كم مدارس تجهيز مي‌شد، هزينه تحصيلات، هزينه لوازم‌التحرير، هزينه يك وعده غذاي گرم مثل تمام دنيا، نه فقط شهريه و يك ليوان شير. از مدرسه خارج مي‌شوم، زنگ تفريح است،‌بچه ها از سر و كول همكارم كه از آنها عكس مي‌گيرد. بالا مي‌روند، مادرها سيب و انار به دست در حياط ايستاده‌اند، زنگ تفريح بعدي در آن طرف شهر با مادراني كه شيركاكائو پاستوريزه و شكلات خارجي در دست دارند وارد مدرسه‌اي مي‌شوم كه براي گذشتن از در آن از هفت خان رستم گذشته‌ام، بچه‌ها توي حياط بازي مي‌كنند، چند نفر از آنها لباس فرم ندارند، معاون مدرسه مي‌گويد: يا از مشغله پدر و مادر است يا از بي‌خيالي.
براي رسيدن به كلاسي كه اجازه ورود به آن را گرفته‌ام از چندين راه‌رو رد مي‌شوم و از مقابل كلاس‌هاي مختلف، پشت درها نوشته است: كلاس كامپيوتر، كلاس اينترنت، كلاس زبان سال دوم، كلاس زبان سال چهارم، كلاس خلاقيت، و سالن ورزش. كلاس بيست نفره تميزي كه ديوارش با كاغذ ديواري گلكاري شده و كودكاني كه به جاي پدر و مادر تنهايي خود را در خانه با پرستارشان مي‌گذرانند.
وقتي از آنها مي‌پرسم بزرگترين مشكل كشور ما چيست و چگونه بايد آن را حل كرد، حرف مدير مدرسه قبلي برايم ثابت مي‌شود "فقر فرهنگي ناشي از فقر اقتصادي است"بچه‌ها خيلي خوب مشكلات را مي‌بينند،
يكي مي‌گويد:"‌ترافيك، بايد از خارج يك نفر رو بياريم بهمون بگه اونجا چه كار مي‌كنن كه ترافيك نيست ما هم همون كار رو بكنيم." ديگري مي‌گويد:" آلودگي، بايد ماشين‌هامون رو از خونه بيرون نياريم و به بقيه هم ياد بديم."
يكي ديگر مي‌گويد:" لوازم چيني هست،‌بايد خودمون جنس‌هامون رو بسازيم تا لازم نباشه از خارج بياريم. بايد جنس‌هاي چيني رو ايراني كنيم." از آروزهايشان كه مي‌گويند، قضيه جالب‌تر مي‌شوند، يا مي‌خواهند مثل پدرشان دكتر شوند يا مثل مادرشان مهندس يا دانشمند شوند، يا ميلياردر كه با پول بتوانند همه مشكلات را حل كنند.
معاون اين مدرسه مرا تنها نمي‌گذارد تا با معلمشان هم چند كلمه صحبت كنم اما خودش معتقد است اين كودكان بيشتر از خيلي‌هاي ديگر مشكل دارند، می‌گوید: این‌ها از مضرات ثروت استفاده می‌کنند نه از مزایای آن چراکه بیشتر آن‌ها کودکان کلیدداری هستند که شصت‌ درصد آن‌ها یا فرزند طلاق‌اند یا پدر و مادر متارکه کرده‌اند و آن‌هایی هم که با پدر و مادرشان زندگی می‌کنند، چون پدر و مادر شاغل‌اند وقت خود را با پرستارشان می‌گذرانند که این خود مسائل خودش را دارد.
او می‌گوید: پرستار نگرانی‌های پدر و مادر را ندارد، فیلتری که پدر و مادر برای استفاده از اینترنت و ماهواره برای فرزندان خود می‌گذراند، در زمانی که پرستار در خانه است آزاد می‌شود و از آن‌جایی‌که پدر و مادر این بچه ها از تحصیلات بالای دیپلم و لیسانس برخوردارند، بعداً تناقضی که بین تربیت پرستار و تربیت خانواده بوجود می‌آید باعث مشکلات درون خانواده نیز می‌شود، ضمن اینکه چندین سال است به طور کلی تربیت متفاوت خانواده و مدرسه در ایران باعث تناقض هنجاری عمیقی شده است که اضافه شدن پرستار به کانون خانواده این تناقض را شدیدتر می‌کند.
او از عملکرد رسانه‌ها ناراضی است و می‌گوید: رسانه‌ها به جای این که مسائل را حل کنند به آن‌ها دامن می‌زنند و این باعث می‌شود، کودکان که در ارتباط مستقیم با رسانه‌ها هستند، تحت تاثیر قرار بگیرند. می‌گوید: هفته‌ی آینده انتخابات شورا داریم وقتی بچه‌ها در مورد آن حرف می‌زنند و در مورد کاندیداهاشان می‌گویند: " خب کاری نداره! دروغ می‌گیم رای می‌یاریم" یا این‌که " اگه تقلب کنن مدرسه رو خراب می‌کنیم" او می‌گوید: خوشبختانه مدرسه‌های غیرانتفاعی خیلی تحت تاثیر اتفاق‌ها و مشکلات آموزش و پرورش قرار نمی‌گیرند ما این‌جا برای تمام دروسمان معلم جداگانه داریم به جز این ،کارگاه ریاضی هم جدا تشکیل می‌شود می‌گوید: این نسل با نسل‌های قبل فرق می‌کنند خیل باید مواظبشان بود، خیلی باید بهشان رسید.
از ساختمان مدرسه خارج می‌شوم قبل از در ورودی در اتاق مشاور، مادری با معلم فرزندش که هفته‌ای سه ساعت ملاقات با والدین دارد صحبت می‌کند، کنار در منتظر تاکسی می‌ایستم پدری با ماشین که حتی اسمش را نمی‌دانم آماده تا فرزندش را ساعت 12 سه ساعت قبل از تعطیلی مدرسه به خانه ببرد.
تاکسی می‌آید، به این فکر می‌کنم که اگر دانش‌آموزان این دومدرسه سر یک کلاس بنشینند چه می‌شود، اگر دولت یک ذره فقط یک ذره از خرج‌های اضافی‌شان را به دانش‌آموزان پایین شهر بدهند، دنیای آن‌ها هم رنگارنگ می‌شودو دست کم در محیط هایی که زیر نظر یک وزارت خانه هستنداین همه تفاوت دیده نمی شد.
به قلم: تارا بنیاد
خبرگزاری مجموعه ی فعالان حقوق بشر در ایران

برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی